من مخالفم با
با شادی من + گریه او
راحتی من + ناراحتی او
پر کسی من + بی کسی او
خدایا! تو خود بی کس بی کسانی، پس یاریمان کن!
امروز، روز دانش آموز است، دانش آموزی که مقدسترین کلمه هاست، برترین واژه هاست و بهترین آواهاست. اوست که در حال یافتن زندگی، تجربه و آزمون است، اوست که به هنگام قرار گرفتن در کنار خصومت کاکتوس، لطافت لاله از یاد نمی برد. و اوست که به هنگام دیدن قامت راست سرو، گردن خمیده ی آفتاب گردان را فراموش نمی کند تا از شکست درس بگیرد و به پیروزی فردا برسد و در پیروزی فردا، شکست دیروز را از یاد نبرد. آری، او دانش آموز است، همانیکه میکوشد مرهم دستان پینه بسته آزادگان کشورش باشد، همانیکه می خواهد پاره گی چادر مادر را که با آن اشک های بچه اش را پاک کرد، بدوزد، همانیکه میخواهد دوای درد هزاران کودکی شکسته دلی باشد که تشنه ی عدالت اند، همانیکه می خواهد نوید بر خسته دلان باشد که از درد وطن رنجیده اند و همانی که می خواهد پاسخی باشد برای هزاران اشکی که از چشمان کودکان به دلیلی بی رحمی سرازیر شده اند.
دانش آموز می خواهد دانش بیاموزد، چون به یاد دارد برق چشمان مادرش را که به آینده ...
امید وار بود، چون هنوز هم هر دم مهربانی پدر را احساس می کند، چون می خواهد مروارید چشمان منتظران محبت را بشمارد تا بتواند عشق را با زیباترین معنی اش احساس کند، چون می داند وطنش، همانیکه هسته ی ترانه های مهر است، انتظار او را می کشد.
دانش آموز علم را می آموزد زیرا پیامبر، همانیکه خداوند به نامش قسم خورد، بر این امر تآکید کرده و اسلام، دینی که خداوند آن را دین خود برگزیده ، این امر را با ارزش تلقی کرده است.
پس ای دانش آموز!
وظیفه ی من و تو خطیر است، مسئولیت هایمان سنگین و کارمان بس دشوار. اما، ما میتوانیم، میتوانیم ویرانی ها را آباد کنیم مرهمی باشیم بر دل شکسته کودکانی که با دیدن قاب عکس پدر، اشک از چشم هایشان جاری می شود، ما میتوانی ادامه دهنده ی راه شهیدان باشیم و خورشید باشیم و هر دم مهربانیمان را تقسیم کنیم.
به قلم: عارفه موسوی